جدول جو
جدول جو

معنی تخم بازی - جستجوی لغت در جدول جو

تخم بازی
(تُ)
تخم مرغ بازی. بازی کردن اطفال به بیضه، در روز عید و نوروز. (آنندراج). روز نوروز عید، کودکان به بیضه های رنگین بازی کنند. (غیاث اللغات). قسمی بازی کودکان که با تخم ماکیان بازی می کنند. (ناظم الاطباء) :
خوش است بر سر کو تخم مرغ بازی یار
نشسته هر طرفی عاشقان قطارقطار.
سیفی (از آنندراج) (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم بازی
تصویر هم بازی
کسی که با دیگری بازی می کند، دو نفر که با یکدیگر بازی کنند
فرهنگ فارسی عمید
(تُ)
عمل تخم فراوان آوردن، مانند تخم ریزی ماهیان در وقت معین از سال یا تخم ریزی حشرات چون مگس و امثال آن
لغت نامه دهخدا
(یَ)
بازی که با سریدن روی یخ کنند. سرسره بازی. یخ ماله، پاتیناژ. سریدن روی یخ، خواه روی یخی که از آب فسرده بر روی زمین بر اثر سرمای شدید باشد، یا یخی که مصنوعاً در محلهای معین به همین منظور تهیه دیده باشند
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دو کودک که با یکدیگر بازی کنند یا دو حریف که نرد و شطرنج و یا قمار بازند:
به راستی که نه هم بازی تو بودم من
تو شوخ دیده مگس بین که می کند بازی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تملق و چاپلوسی، فریب. (ناظم الاطباء). و رجوع به دم باز شود، ریشخند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
عمل ناشی از بی عقلی. عمل از روی عدم کیاست و عقل. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ / مِ)
دغلی و فریب و نوعی از قمار. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). دغلی از قماربازی که مردم در آن بسیار فریب خورند و ظاهراً دوال بازی همین است. (آنندراج). و رجوع به تسمه باز شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
تخم افشانی. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
نوعی بازی باشد، رجوع به تاب شود
لغت نامه دهخدا
فوتبال، کج ّ، کجّه، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، بازی کردن با توپ، بازی کردن با گوی، رجوع به توپ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ / تِ)
بازی نرد. بازی تخته نرد. رجوع به تخته نرد و نرد شود
لغت نامه دهخدا
بازی دام که نوعی بازی فرنگی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخته بازی
تصویر تخته بازی
بازی با تخته نرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب بازی
تصویر تاب بازی
بازی و تفریح کردن باتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاس بازی
تصویر تاس بازی
نوعی بر دو باخت که بوسیله تاس انجام گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
کشیدن علمهای سنگین بر دوش و به زور و قوت بازو به هوا انداختن و نگذاشتن که بزمین رسند. این عمل را در معرکه ها و هنگامه ها انجام می دادند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخم بازی کردن
تصویر تخم بازی کردن
بازی کردن با تخم ماکیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیم بازی
تصویر لیم بازی
ظرافت و مزاح و خوشمزگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خل بازی
تصویر خل بازی
عمل ناشی از بی عقلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم بازی
تصویر دم بازی
تملق و چاپلوسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیغ بازی
تصویر تیغ بازی
با هم بازی کردن بشمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب بازی
تصویر تاب بازی
بازی و تفریح کردن با تاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم بازی
تصویر هم بازی
کسی که با شخص یا اشخاصی دیگر بازی کند، هنرپیشه ای که با هنرپیشه دیگر در فیلم یا نمایش نامه ای بازی کند
فرهنگ فارسی معین
آبرک، ارجوحه، بادپیچ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
توپ بازی، ربودن نگهانی جسمی از دست فردی دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
خط بازی، لی لی بازی
فرهنگ گویش مازندرانی